پسر طلای مامان... سلام جوجه ی نازم.رسیدیم به ادامه ماجرای عید و تعطیلات.تمام تعطیلات نوروز ما در گوراب زرمیخ، خونه مامان جون گذشت.اونجا جنابعالی انقدر سرت گرم و شلوغ بود که حتی واسه غذا خوردن وقت نداشتی.همش مشغول بازی بودی.یا تو حیاط مشغول موتورسواری یا در حال بازی با دایی یا خاله ها!البته ،شما علاقه شدیدی به باباجونت داری و تقریبا هرجا بابا جون می رفتن،دنبالشون میرفتی و فندک به دست ،یکسره براشون سیگار روشن می کردی. چهارشنبه سوری تو حیاط هفت تا آتیش درست کردیم.دایی کلی ترقه و منور و ...گرفته بود.کلی خوش گذشت.اما شما یه کم میترسیدی.همش میگفتی بزارین من همینجا روی ایوون بشینم.ولی بابایی و باباجون بغلت کردن و از روی آتیش پریدین.رو...